شانه هایت ...
عقده ی دل میگشایم
گریه ی بی اختیارم
از غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است
یک وقت هایی می شود که خودت را تنها چادریِ کلِ خیابان می بینی لبخند بزن، رو به آسمان کن و بگو: خدایا؟! ممنونم که بهم اجازه دادی بین همه ی این آدمای رنگ وارنگ یه دونه باشم... خانوووووم….شــماره بدَََم؟؟؟؟؟؟ خانوم خوشــــــگله برسونمِِِِِت؟؟؟؟؟؟؟ خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟ اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید... بیچــاره اصـلا” اهل این حرفـــــها نبود… این قضیه به شدت آزارش می داد. تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیش بازگردد. روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت… شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی… دخترک وارد حیاط امامزاده شد…خسته… انگار فقط آمده بود گریه کند…دردش گفتنی نبود…. رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد… وارد حرم شدو کنار ضریح نشست. زیر لب چیزی می گفت انگار... خدایا کمکم کن… چند ساعت بعد، دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد… خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن... دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند… به سرعت از آنجا خارج شد…وارد شــــهر شد… امــــا…اما انگار چیزی شده بود… دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد... انگار محترم شده بود… نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد... احساس امنیت کرد… با خود گفت: مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه... فکر کرد شاید اشتباه می کند...اما اینطور نبود... یک لحظه به خود آمد… دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته...* با گريه مي بينم محبوب من خوابه بي ترس و دلشوره اين خواب بي برگشت يعني ازش دورم يعني ازم دوره چشماش يادم هس وقتي كه مي خابيد چشماشو زيبا بست من اشك مي ريزم از مرگ لبريزم يعني كه پنچ شنبه ست پنج شنبه ها شعرن پنج شنبه ها دردن پنج شنبه ها سردن پنج شنبه ها بن بست تا آخرين بن بست تا لحظه ي مرگم تا آخر دنيا هر روز پنج شنبه ست دنياي من شعره شعرام پر از درده دردهام بي اندازه قلب ترك خوردم با شعر مي سوزه با درد مي سازه پنج شنبه يعني درد يعني قرارم نيست يعني كنارم نيست پنج شنبه يعني سرد يعني زمستونه يعني بهارم نيست اي قلب بي تابم هم گريه زاري كن هم بي قراري كن وقتي قراري نيست مردم از اين مردن از خون دل خوردن از مرگ غير از مرگ هيچ انتظاري نيست
تو ویترین زندگی به عروسکی نگاه نکن که مال تو نیست چون اون فقط وسوست میکنه که اونی رو که داری از دست بدی.. - آيا ميدانستيد نظر دادن باعث شادي وبلاگ نويسان است؟ - آيا ميدانستيد نظرات شما نوعي حمايت معنوي است؟ - آيا ميدانستيد نظر دادن موجب انگيزه در وبلاگ نويسان ميشود؟ - آيا ميدانستيد هيچ كامپيوتري تا به حال به علت نظر دادن خراب نشده است؟؟ - آيا ميدانستيد وبلاگ نويس با خواندن نظرات شما به روح امواتتان صلوات ميفرستد؟؟ ***** پنج سطر دل نوشته خوندي كه چي بشه ؟؟؟؟ ***** ***** نظر بده ديگه ***** وقتی یه دختری یه پسری رو دوست داره هیچ کسی از این موضوع خبر نداره به جز خود دختره ولی وقتی یه پسری عاشق یه دختری میشه همه ازین موضوع خبر دارن به جز خود دختره . . . دقت کردین !؟ دل میگه آره، تجربه میگه خفه…! . . یکی از چالش های بزرگی که در کودکی فراروی ِ من بودُ باهاش درگیر بودم این بود که چه جوری “فریبرز عربنیا” و “ابوالفضل پورعرب” رُ از هم تفکیک کنم !!! . . دقت کردین ؟ بعضی ترانه ها برای تست کردن دکمه Next ساخته می شن …!!! تا حالا دقت کردین وقتی میخوری ۹۵%ش میره لای دندونات و فقط ۵%ش نصیب معدت میشه؟!!! . . رانندگی : اینایی که وقتی میشینن تو ماشین حاضرن ۴۵ دقیقه کمربند ایمنی رو بگیرن تو دستشون ولی این کمربند رو نبندن کلا آدمای صبورین ! . . تا حالا دقت کردین همـیشـه دَنـده ماشیـن خــــوب جـا مــــی خــــوره اِلـا موقعــــی کـه بابات کِنــــارتِ . . همه پیرزنا مث برف پاک کن میرقصن ؟؟؟ یا مادر بزرگ من اینجوریه فقط ؟ مسوولان رسیدگی کنید لطفا !!! . . ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﺮﺍﻧﺴلﺕ ﺭﻭ ﺟﺎﯼ۱۴۴، ﺑﺎ ۱۴۱ ﺷﺎﺭﮊ ﮐﻨﯽ … . . ترجیح میدهم در نوشتن اسمس باشم و به درس خواندن فکر کنم تا اینکه در حال درس خواندن باشم و به راد اس ام اس فکر کنم ! (یکی از فامیل های دور دکتر شریعتی) . . پسر یه اشتباه میکنه دختر یه اشتباهی میکنه بازم پسر معذرت خواهی میکنه:) . . حرف دل ! لعنت بر پدر و مادر کسی که دگمه ی (،) و( ریال) رو تو کیبورد کنار هم قرار داد ! . . دختران از آنچه در دانشگاه می بینید ، زشت تر هستند . دقت کنید از ما گفتن بود! به نام عشق زیباترین دروغ دنیا هیچ لحظه ای دردناک ترازان نیست که انسان مجبور باشدبرای همیشه از کسی که باتمام وجود دوست اش داشت جداشود اری این اغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه نا پیداست من دگربه پایان نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست یکی محبت می کند ویکی ناز می کند اونی که ناز می کندهمیشه میبینه ولی اونی که محبت می کنه همیشه تنهای تنهاست استادى از شاگردانش پرسيد: چرا ما وقتى عصبانى هستيم داد ميزنيم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگين هستند صدايشان را بلند ميکنند و سر هم داد ميکشند؟ شاگردان فکرى کردند و يکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسرديمان را از دست ميدهيم. استاد پرسيد: اينکه آرامشمان را از دست ميدهيم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد ميزنيم؟ آيا نميتوان با صداى ملايم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگين هستيم داد ميزنيم؟ شاگردان هر کدام جوابهايى دادند امّا پاسخهاى هيچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام استاد چنين توضيح داد: هنگامى که دو نفر از دست يکديگر عصبانى هستند، قلبهايشان از يکديگر فاصله ميگيرد. آنها براى اين که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه ميزان عصبانيت و خشم بيشتر باشد، اين فاصله بيشتر است و آنها بايد صدايشان را بلندتر کنند. سپس استاد پرسيد: هنگامى که دو نفر عاشق همديگر باشند چه اتفاقى ميافتد؟ آنها سر هم داد نميزنند بلکه خيلى به آرامى با هم صحبت ميکنند. چرا؟ چون قلبهايشان خيلى به هم نزديک است. فاصله قلبهاشان بسيار کم است . استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به يکديگر بيشتر شد، چه اتفاقى ميافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نميزنند و فقط در گوش هم نجوا ميکنند و عشقشان باز هم به يکديگر بيشتر ميشود. سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بينياز ميشوند و فقط به يکديگر نگاه ميکنند. اين هنگامى است که ديگر هيچ فاصلهاى بين قلبهاى آنها باقى نمانده باشد.
توي دادگاه عشقت منو محكومم كن
منو از داشتن هر چي عشقه محرومم كن
حبس ابد ببر برام هر چي بگي من حاضرم
به خاطر دوست داشتنت تا چوبه ي دار هم ميرم
خودم ميخوام پيش همه به جرمم اغراق كنم
هرچي گفتم حقيقته دوباره تكرار كنم
توي دادگاه عشقت عاشقي جرم منه
حكم اعدام زير بارون عاقبت دوست داشتنه
توي زندون خاطراتت تنها همدم منه
دل بي رحم تو سنگه منو آتيش مي زنه
اما فكر نكن يه لحظه هم زير حرفم ميزنم
زير شكنجه هم كه باشم از تو دل نميكنم
رو در و ديوار زندون اسمتو حك ميكنم
اگه جون ندم از عشقت به خودم شك ميكنم
روز موعود رسيده روز رهايي از تنه
اوج معراج يه عاشق لذت از عشق مردنه
................
اینور دنیا : موفقیت مدیر سنجیده نمیشود، خود مدیر بودن نشانه موفقیت است.
اونور دنیا : مدیران بعضی وقت ها استعفا میدهند.
اینور دنیا : عشق به خدمت مانع از استعفا میشود.
اونور دنیا : افراد از مشاغل پایین شروع میکنند و به تدریج ممکن است مدیر شوند.
اینور دنیا : افراد مادرزادی مدیر هستند و اولین شغلشان در بیست سالگی مدیریت بزرگترینهای کشور است.
اونور دنیا : برای یک پست مدیریت، دنبال مدیر میگردند.
اینور دنیا : برای یک فرد، دنبال پست مدیریت میگردند و در صورت لزوم این پست ساخته میشود.
اونور دنیا : یک کارمند ساده ممکن است سه سال بعد مدیر شود.
اینور دنیا : یک کارمند ساده، سه سال بعد همان کارمند ساده است، در حالیکه مدیرش سه بار عوض شده.
اونور دنیا : اگر بخواهند از دانش و تجربه کسی حداکثر استفاده را بکنند، او را مشاور مدیریت میکنند.
اینور دنیا : اگر بخواهند از کسی هیچ استفادهای نکنند، او را مشاور مدیریت میکنند.
اونور دنیا : اگر کسی از کار برکنار شود، عذرخواهی میکند و حتی ممکن است محاکمه شود.
اینور دنیا : اگر کسی از کار برکنار شود، طی مراسم باشکوهی از او تقدیر میشود و پست مدیریت جدید میگیرد.
اونور دنیا : مدیران به صورت مستقل استخدام و برکنار میشوند، ولی به صورت گروهی و هماهنگ کار میکنند.
اینور دنیا : مدیران به صورت مستقل و غیرهماهنگ کارمیکنند، ولی به صورت گروهی استخدام و برکنار میشوند.
اونور دنیا : برای استخدام مدیر، در روزنامه آگهی میدهند و با برخی مصاحبه میکنند.
اینور دنیا : برای استخدام مدیر، به فرد مورد نظر تلفن میکنند.
اونور دنیا : زمان پایان کار یک مدیر و شروع کار مدیر بعدی از قبل مشخص است.
اینور دنیا : مدیران در همان روز حکم مدیریت یا برکناریشان را میگیرند.
اونور دنیا : همه میدانند درآمد قانونی یک مدیر زیاد است.
اینور دنیا : مدیران انسانهای ساده زیستی هستند که درآمدشان به کسی ربطی ندارد.
اونور دنیا : برای مدیریت، سابقه کار مفید و لیاقت لازم است.
اینور دنیا : برای مدیریت، مورد اعتماد بودن کفایت میکند.
اونور دنیا : مدیر فعالترین فرد سازمان است با مشغله فراوان.
اینور دنیا : مدیر کم کارترین فرد سازمان است با مشاغل فراوان.
دختر سرش داد میزنه
پسر بعد معذرت خواهی میکنه
پسر سرش داد میزنه
دختر میزنه زیر گریه
پدر عزیزم،
با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دخترجدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو ...رو بگیرم.من احساسات واقعی رو با نازنین پیدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما میدونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ،لباسهای تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره. اما فقط احساسات نیست، پدر. اون ...
حامله است. نازنین به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم. اون یک تریلی توی جنگل داره و کُلی هیزم برای تمام زمستون.
ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه. نازنین چشمان من رو به روی حقیقت بازکرد که ماریجوانا واقعاً به کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون میکاریم، و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای تمام کوکائینها و اکستازیهایی که می خوایم. در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه، و نازنین بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 21 سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز،مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت روببینی.
با عشق، پسرت،
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پاورقی:
پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست، من بالا هستم تو خونه علی.فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه. دوسِت دارم! هروقت برای اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن
غمگین دیدارم ...
شانه هایت ...
نگاه ...
کاشکی ...